حموم ِ زنونه

ساخت وبلاگ
این پست رو به احترام اون دسته از نازنین هایی می نویسم که تو روزهایی که خودم دیگه اینجا نوشتن رو دوست نداشتم می اومدن با علاقه پست های این وب رو می خوندن و ابراز م حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 12:44

از مسافرت تازه برگشته بودم تو کارتابلم  یک دنیا نامه تلنبار شده بود که باید ردشون می کردم بین همه ی نامه ها از طرف سازمانی که ما زیرمجموعه شون هستیم یه نامه حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 12:44

حال و هوای قبل از مسافرت رو خیلی دوست دارم . اینکه هی برنامه بریزم چی بردارم ، چی رو جا نذارم ، یه عالمه زلم زیمبول برای آویختن به سر و کولم در اوقات فراغت بردارم و لاک های جیغ و واجیغ بردارم و تدابیر امنیتی برای سلامتی گلدونها بیاندیشم و هی تو ذهنم نقشه بکشم که خوشها بگذرونم و هی مزه شهر جدید رو زی حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 5:38

از روز تولدم یه دفترچه گذاشتم تو کیفم که بالای هر صفحه تاریخ زدم و هر صفحه  به چهار قسمت تقسیم شده :1- فکر منفی 2- گفتار نیک3- احترام به خود - خودخواهی سالم4- رو به جلو هر روز باید برگه مربوط به اون روز تکمیل بشه :1- اگر فکر منفی کردم موضوعی حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 4:53

تمام فیله های پشتم درد می کنه اما کمر خونه تکونی  هم جیریییییینگ شکست . به حول و قوه الهی آشپزخونه تموم شد . چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه ی گذشته خودم  رو به هلاکت سپردم و روز جمعه آقای خواستگار و یه آقای کارگری هم کمکم کردند و آشپزخونه قالش کنده شد .جمعه ی هفته بعد هم همون آقاهه میاد برای در و پنجره و سرویس ها و کف و من یقرا مع  الصلوات ! هفته ی بعدش فقط کارهای آرایشگاهی دارم .هفته ی آخر هم به حول و قوه الهی پرسه های شب عیدی می زنم تو شهر و به امید خدا 29 ام هم میریم به خوزستان مهربونم ...از اون روزی که درباره اضافه وزن حاصل از تزریق هورمون های شرور اینجا نوشته بودم دقیقا به وزن ایده آلی که تا عید مشخص کرده بودم رسیدم و خیلی خیلی هم راحت 8 کیلو کم کردم ( البته همش پف بود تا چربی به این خاطر راحت آب شد )  . دو ماه آخر سال رو برنامه ریزی کرده بودم برای رسیدگی به وضعیت دندون هام و چکاپ پزشکی و یه جراحی رعب انگیزی که فکم داشت و تمام و کمال انجام شد و چند تا دکتر و چکاپ قلب و عروق و دستگاه گوارش آقای خواستگار که اون هم طبق برنامه همش پشت گوش انداخته شد !!! به دل حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 17 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 3:28

تصمیم گرفته ام با ورود به دوره میانسالی کنار بیایم . مدتی بود با همه چیز توی زندگیم می جنگیدم ، با کارم سر جنگ داشتم ، با نفس کار کردن حتا ، صبح که چشم باز می کردم سگ هاری پاچه ی روزم را می گرفت و تا شب پارس می کرد و زوزه می کشید . زنانگیم را بقچه کرده بودم و در هزار پستو پنهان کرده بودم و هر بار که از روزنی درز می کرد فریاد می کشیدم سرش ! طاعون مفید نبودن ، کار مفید نکردن ، به جانم افتاده بود . آقای خواستگار تشخیصش این بود که رژیم موجب ضعف اعصابم شده و باید بی ملاحظه ی چاق شدن بخورم ! گاهی هم تشخیصش این بود که احتمالا هورمون هات قاطی شدن !حساس و نکته بین و ایرادگیرو بدعنق شده بودم . بیشتر از همه به پر و پای خودم می پیچیدم . گویی نقش زن َ خانه ی شاغل بودن دیگر ارضایم نمی کرد ، انتظاری بیش از توانم از خودم داشتم . تا همینش هم غالب اوقات در توانم نیست اما بیش از این از خودم می خواستم . بهتر باش ! بهتر باش ! بهتر باش ! های ذهنم روی ریپیت در خواب و بیداری پخش می شد .به خودم نمی رسیدم تا به کارهای خونه بهتر برسم ، به کارهای خونه نمی رسیدم چون بیرون از خونه کار می کر حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت: 11:43


پنج شنبه 30/دی ساعت 10:30 صبح قرار قطعی فرهنگی مونه . 

محل قرار : کافه ویونای پارک آب آتش بزرگراه حقانی _ بعد از چهارراه جهان کودک - کافه ویونا پلاس ( آب و آتش ) 

دقت کنید که پارک آب و آتش دوتا کافه ویونا داره یکی تو راه چوبیه و اونی که مد نظر ماست از سمت حقانی نزدیکتره و شمال پارک واقع شده . امیدوارم کسی اشتباه نکنه . 


مشتاقانه منتظر دیدارتون هستم ...

حموم ِ زنونه...
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت: 11:43

قول داده بودم که براتون از چالش بزرگ مهمونی بگم ، اما پیش از اون می باید که یه پیش درآمدی براش بیام که فضای ذهنی من رو درک کنید . توی زندگی خانواده ی من ، از اونجایی که رابطه پدر و مادرم هیچوقت با هم صمیمی و دوستانه نبود و تا حدودی مدل رابطه ی این زن و شوهر خصمانه بود و رقابت بر سر قدرت داشتن ، زورگویی و لجبازی تم غالب رابطه شون بود ،  و ما با خانواده پدری تو یه ساختمان زندگی می کردیم ، رابطه مادرم با خانواده پدریم خیلی خوب بود . یعنی یه جورایی مادرم محبتی رو که از پدرم دریغ می کرد ، برای خانواده پدریم خرج می کرد یا شاید به زعم خودش چون می دونست رابطه اش با پدرم دوام و بقایی نداره ، برای دوام بخشیدن به این زندگی از خانواده ی پدرم به عنوان ابزار کمکی استفاده می کرد . همیشه هم به ما نصیحت می کرد که با خانواده ی شوهرتون خیلی خوب باشید و خیلی احترام بذارید و حتا اگر بدترین بی احترامی ها رو دیدید شما بی احترامی نکنید به خاطر اینکه اگر یه روزی زندگی تون به مو  رسید این آدمها پشت شما در میان و ازتون دفاع می کنن و شوهرتون بابت بدرفتاری با شما باید به خانواده اش توضیح بده &n حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت: 11:43

عالیه ، متخصص زنان و زایمان و استاد دانشگاه با سعید مهندس راه و ساختمان ازدواج کرده بودند و دو تا بچه داشتند یه پسر 8-7 ساله و یه دختر 2 ساله . یه زندگی خیلی خوب و مرفه ، یه خونه تو یکی از بهترین مناطق تهران و یه مطب که فقط صبح ها کار می کرد تا خانم دکتر ظهر به بعد در خدمت بچه ها باشه ، بعضی روزهای هفته هم تو یکی از شهرستان های نزدیک تهران تدریس می کرد . سعید هم مرد کاری و اهل زندگی و دلسوز خانواده و خلاصه که این دو زندگی آرومی داشتند . عالیه اهل بم بود ، فقط خودش و یکی از خواهرهاش تهران زندگی می کردند .بقیه فامیل و اقوام بم زندگی می کردند . همین وقتهای سال بود ، فصل خونه تکونی و شب عید !یه جمعه ای از اسفند ماه بود ... عالیه به یه کارگر آقا گفته بود بیاد برای کارهای نظافت خونه و خونه تکونی . آقاهه تمام دیوارها و در و پنجره ها رو شست و تمیز کرد و دیگه بعدازظهر شد . آشپزخونه ی خونه دو تا پله ی کوچیک می خورد ، که ورودی آشپزخونه از یه سمت سرتاسر پنجره داشت به پاسیو . آقاهه شیشه ها رو در آورده بود و تو حمام شیشه ها رو شسته بود و خشک  و آماده کرده بود .&nbs حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت: 11:43

ممنون بابت حوصله ای به خرج میدی دلاک عزیز .. میدونم مشکل من جدی تر از این حرفاس خودم شخصیت خیلی اروم کوتاه بیایی داشتم و چون هفده ساله ازدواج کردم و بچه سال بودم هیچ وقت جدی گرفته نشدم .. من الان 15 ساله ازدواج کردم وبا همسرم ده ساله اختلاف سنی دارم .. همسرم برای خوردو خوراک و پسرام هیچی کم نمیزاره ولی برا خودمم کم نمیزاره وهمچینم غرق نعمت وخرج نمیزاره باسه کلا خرج کردن برای من محدوده چهارماهی یهبار باغرورلند کیفی کفشی چیزی بخرم .. برامن خرج ماهانه نمیده ولی خرج کنه حدود یک و نیم میریزه توکارت باهاش همه کار از لباس و خرج خونه خرج میکنم اول خوردو خوراک و پزشکی تو خونه ما برای همسرم مهمه بعد لباس بچه هاو خودش بعد لباس من .. میگه تو خونه ای کجا میری مگه بخوای هی لباس عوض کنی و از این حرفا .. برا این کاراش ناراحت نیستم از این که مشکلات مالی خانوادش تو حلقمه واقعا بعد 15 اذیت میشم هنوزم .. خانواده پرجمعیت تا دیروز برا برادرش کمک خرج خونه بود الان برای برادر زادش که داره ازدواج میکنه .. کلا دوس داره زرو خانواده خودش باشه منم چیزی نگم اصلا حساب و کتاب و دریافتیهاشو به من نمیگه . . د حموم ِ زنونه...ادامه مطلب
ما را در سایت حموم ِ زنونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8hamomzanone5 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 16:10